کسی نمیتونه حال منو درک کنه ...
خسته ام ميفهمی ؟
درک ميكنی خسته بودنم را ؟
ميفهمی خفه كردن بغضم چه دردی دارد ؟
آنقدر خسته بودنم را نديد گرفتم كه خودش از پا درآورد مرا ...
آهنگ شاد گوش ميدهم فايده ندارد ...
انگار بايد همان آوای قديمی پخش شود و مرا غرق كند ...
هی ميخواهم نديد بگيرم نميشود ...
ميخواهم بخوابم ، اما خوابم نميبرد ...
خواب ابدی ميخواهم ...
كاش كسی دركم ميكرد ...
كاش كسی بود كه نميپرسيد چی شده ؟
نميگفت چته ؟ كاش كسی بود وقتی اين حالم را ميديد ...
فقط به چشمانم خيره ميشد و سرم را در آغوشش ميگرفت و ميگفت هیییییییس ...
هيچی نگو فقط در آغوشم گريه كن ...!!!