امروز: دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
عنوان عکس اسلایدر عنوان عکس اسلایدر عنوان عکس اسلایدر
نویسنده:
تاریخ: چهارشنبه 28 مرداد 1394
دسته:
بازدید: 1984
دانلود رمان دو نقطه متقابل

دانلود رمان "دو نقطه متقابل"

نوشته:س_زهرا طباطبایی

 

قسمتی از رمان:

کنار بنفشه ، نیلوفر و عاطفه نشسته بودم ... به زمین تنیس روبه رویمان خیره بودیم که امید در
سمت راست و حامد در سمت چپ بود ...
تی شرت هاي صورتی با شورتک هاي شیري رنگ به تن داشتند ... بازي با ضربه ي حامد شروع
شد .
همین طور نشسته بودیم که بنفشه برگشت و بهم گفت :
خب نگین خانم با زندگیه مشترك چی کار می کنی ؟! خوبه یا بد ؟! -
با این که نزدیک به سه هفته ش مزخرف ترین روز هاي زندگیم بود اما باید از یاد می بردم ... این
طوري نمی شد ... حالا باید امید رو توي
ذهنم از نو می ساختم ...
بر گشتم و با لبخند گفتم :
چرا بد باشه ؟! ... خیلی خوب ... -
نیلوفر: من فقط موندم تو چه جوري با این اسوه ي مردونگی زندگی می کنی ؟! -
عاطفه :نیلو این جوري هم نگو ... مگه بی چاره امید بدي هم کرده ؟! ... فقط یه کوچولو مغروره -
،،، اون هم عادت ما زن هاست .. مردا
انقدر زن ذلیلن که دیگه غرور پیششون رنگی نداره ...
بنفشه :آره بابا ... همه مردا این جورین ؛ یکیش همین امیر ... قبل از ازدواج کلی عفه میان و -
خودشون رو می گیرن و خفه می کنن ومی
گن ما بعله اما با ازدواج می شن کپیه یه بچه ...
حتما ما هم مامانشون ؛ آره ؟! -
نیلو: نه بابا ، نگهبانشون ... الآن من نگهبان شایانم دیگه ...انقدر که این مردا بی فکرن ... -
بنفشه :خب نیلو جان معلومه ؛ ازدواج به این درد مردا می خوره دیگه ... خدا هم می دونسته که -
مردا این جورین ...
حتما براي همینه که مامان و بابا ها به پسرا می گن ، ازدواج کنین که سر و سامون بگیرید ... سر -
به راه شید ...
عاطفه: آره دیگه ... همین آقا حامد رو می بینید ؟! ... یک بچه اي که دومی نداره ... فقط مونده تو -
خونه منو مامانی صدا کنه ... همه چی رو
دارم بهش یاد می دم ...
نیلو: آره به خدا ... من موندم این مادرشوهرهامو چی به اینا یاد دادن ... -
واااااي ، تو رو به خدا بچه ها ... غیبت راه نندازین ...مادرهاشون خودشون رو خفه کردن اما اینا -
هستن که ضریب هوشیشون پایینه 20
هست ...
بنفشه: ببینید از کجا به کجا رسیدیم ... پاشید ، پاشید بریم یه چیزي بزنیم به رگ ... -
و با هم پاشدیم که دیدیم مردا هم به سمت ما میان . حامد به سمت عاطفه رفت و بلند گفت:
خانم دیدي چه جوري امید رو شطکش کردم .... -
یهو مردا زدن زیر خنده که شایان گفت : خوبه حالا زنت بازي رو نگاه نمی کرد و انه آبروت بد می
رفت حامد جون ...
امیر :حالا به روش نیارین ... گناه داره ... -
دست امید رو گرفتم و گفتم : تو بردي رو بازي رو ؟!


برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,