وقتی تنهایی
نام بیهوده زندگی است
وقتی بیداری،خسته وغمگینی
وقتی میخوابی کابوس می بینی
وقتی تنهایی!سردت می شود
انگاربرف روی استخوان هایت نشسته باشد
تنهایی جهنمی نامتعارف است
جهنمی با آتش سرد میان شعله ها
ازسرما یخ می زنی
تنهایی هول آوراست
پرازظلمت وناشناختگی
مثل خانه ای متروک درحاشیه جنگل
عبورنسیمی ازلابلای علف ها
می تواندازترس دیوانه ات کند
وقتی تنهایی
به همه چیزوهمه کس پناه می بری
پخش می شوی درکوچه وخیابان
به جاهایی می روی که نبایدبروی
به آدم هایی سلام میکنی که نباید
محبوب من
بیا دست مرا بگیر
ومرا بیرون بکش
ازکافه های دودونیشخند
ازگلوی شب ها
ازگِل ولای روزها
من پراکنده شده ام
بیامراجمع کن ازکوچه وخیابان
بیا مرا جمع کن ازدیگران
تنهایی درنگ در سنگ است
حرف زدن ازیاد آدم می رود
تنهایی درست مثل پیری است
خمیدن تک درخت است
تنهایی تجسم راه های مسدود است
دریک قدمی مرگ وتِرن!
محبوبِ من!
من تنهایم
بی تو هیچ کاری نمی توانم بکنم
دیگرشعرهم نمیتوانم بنویسم
واین تنهایی تلخ است
تلخ
مثل نگاه نوازنده ای که با دست های بریده به پیانومی نگرد!!